سعدی:
ای یار نا سامان من، از من چرا رنجیده ای
وی درد و ای درمان من از من چرا رنجید ه ای
ای سرو خوش بالای من ، ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من، از من چرا رنجید ه ای
بنگر ز هجرت چون شدم،سر گشته چون گردون شدم
وز ناوکت پر خون شدم، از من چرا رنجید ه ای
گر من بمیرم از غمت ، خونم بتا در گردنت
فردا بگیــــــرم دامنت از من چرا رنجید ه ای
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : یک شنبه 28 فروردين 1390
| 21:3 | نویسنده : خداداد |